loading...
لطیفی|کلوپ سرگرمی
admin بازدید : 5 یکشنبه 17 شهریور 1392 نظرات (0)

طراحی قالب سایت پذیرفته می شود فقط باهزینه 40000تومان و 30000 طراحی قالب فقط برای این نرم افزارها:(جوملا-وردپرس-بلاگر-دروپال.)

 

 

سفارش قالب

admin بازدید : 4 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

سلام من سید ابراهیم لطیفی هستم.مدیر سایت لطیفی ،من می خواستم از کاربرد این سایت برایتان بگویم این سایت یک سایت تفریحی و سرگرمی است.که دارای گالری عکس روزانه ، طراحی وبسایت شما ، جک،smsو... 

راستی این را هم بگویم که طراحی وبسایت شما توسط ما فقط با هزینه چهل هزار تومان انجام و پذیرفته می شود.

admin بازدید : 7 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...

 

او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

admin بازدید : 6 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. 

 

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. 

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. 

 

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...

 

 

پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. 

صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. 

 

 

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. 

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. 

 

پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ 

 

کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. 

admin بازدید : 8 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.

جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...


 

زاهد گفت: مال تو کجاست؟

جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.

زاهد گفت: من هم.

admin بازدید : 4 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

 

 

ما چقد زود باوریم! 

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

admin بازدید : 8 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

 

از فانتزیای اصلیم اینه که واسه یه سرماخوردگی ساده برم دکتر یهو بگن بیماری لاعلاج داری و فقط ۱ سال زنده میمونی ! منم ۱۱ماه با این راز تو سینم زندگی کنم تا اینکه یه روز که خیلی اطرافیان یا همکلاسیام اذیتم کردن این راز رو فاش کنم و همه تو بهت و حیرت به هم نگاه کنن و زبونشون بند بیاد … منم در همین حین صحنه رو به سمت نور افق ترک کنم و در نور محو بشم و هرچی صدام کنن و دنبالم بیان بهم نرسن و بقیه ی عمرشونو تو حسرت و غم و احساس عذاب زندگی کنن کصـافـطــا !!!
اخیرا هم به این شکل کاملش کردم :
بعد که ۱سال تموم شد به نحو عجیبی زنده بمونم و قیافه و هویتمو عوض کنم برم تو کلاس به عنوان یه شاگرد جدید بشینم که از خارج اومده ؛ بعد عذاب وجدانشونو ببینم حال کنم !
تخیل در حد جنگ ستارگان هندی !
.
.
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها
من میرم خونه چون مریض میشم …
اصن من از آمپول میترسم !
.
.
ینی من تو کار خدا موندم که چرا وسط سخت ترین سوال امتحان مسخره ترین آهنگ ممکن تو ذهنت پلی میشه !
دلکم دلبرکم ، خوشگل بانمکم …
.
.
زیر بارون تند یا باید چاقو خورد یا باید بالا سر کسى که چاقو خورده بشینى و بگى خداااااااااااا وگرنه همینجورى اصلا فایده نداره …
.
.
یکی از فواید شارژر لپتاپ تو فصل سرما اینه که میتونی برای گرم کردن کف پا ازش استفاده کنی !
تست کردم که میگما !
.
.
مردها کلا به دو گروه اصلی تقسیم میشن :
گروه اول
گروه دوم
تنها تفاوتشونم هم در اینه که همشون تو یه گروه جا نمیشدن !
.
.
آی بدم میاد دارم با کسی تلفنی حرف می زنم گوشی رو میده به یه بچه یه ساله !
میگه بیا با خاله/عمو حرف بزن !
آخه من دقیقا چه صحبتی باید بکنم با اون بچه ؟

admin بازدید : 7 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

آی ننه …
استیو جابز مادر خود را اینگونه صدا می کرد !
.
.
یکی از برنامه های زندگیم واسه آینده اینه که یه انارو بازش کنم بشمرم ببینم چند تا دونه انار واقعا توشه !!! خیلی برام سؤاله …
موز رو شمردم فقط یه دونه توش بود !
.
.
آنها که سر عقل آمدند ، سر عقد نیامدند !
.
.
دفاتر ازدواج اعلام کردند :
با هر ازدواج دائم ، یک ازدواج موقت هدیه بگیرید !!!
هیچکس تنها نیست حتى همسر اول !!!
.
.
مهمون اگه حبیب خداس واسه خدا حبیبه ، واسه ما عباس قادریه !
.
.
چیزی که باید به بعضیا گفت :
خواهش می کنم عزیزم شما رو مخِ ما جا داری !!!
.
.
ساعت مچی به درد کسی میخوره که نگران دیر رسیدن یکی باشه …
واسه ما اضافه وزن محسوب میشه !

admin بازدید : 6 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

اکنون که دارم با شما حرف میزنم ، حرف نمیزنم ؛ می نویسم و شمام گوش نمیدید ، می خونید اما باطنا میشنوید …
آیا این برای اثبات ۲۱ دسامبر کافی نیست ؟
.
.
من ﻓﻘﻂ ﯾﻪ کیس ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩیدم ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻩ !!!
هیشکی هم نیست به فکر ما باشه …
.
.
آخه چرا عمه سوسن من که سالهاست ساکن کالیفرنیاست و مولتی میلیاردره و یه دختر داره که شاه کالیفرنیاست و قراره بیاد یه روز منو ازین جا ببره کالیفرنیا و داماد خودش کنه باید یه شخصیت خیالی باشه ؟؟؟
.
.
جدا شما پشتتونو چجوری لیف میزنین ؟؟؟
من یه نقطه ی کور دارم پشتم نزدیک به ۲۴ ساله لیفش نزدم آخرم از همونجا میگندم میمیرم …
.
.
وقتایی که خعلی عمیق قلیون میکشم همه سلولای مغزم فریاد میکشن که خیلی دوسِت داریم !
البته ابن وسطا سلولای ریه ام یه چیزایی میگن که من زیاد جدی نمیگیرمشون !
.
.
آدمایی هم هستن که وقتی دوستشون داری سریع خودشونو گم می کنند !
ما هم آرزو می کنیم که تا صد سال دیگه هم پیداشون نشه …
.
.
انقدر همیشه مواظب بودم تو رابطه فقط طرف مقابل صدمه نبینه که به این نقطه از زندگیم که رسیدم مثه یه پیکان جوانان ۴۷ اوراقی شدم …

admin بازدید : 3 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 25
  • بازدید کلی : 293